یکشنبه 02 دی 1403  | English
چهره هاي ماندگار آذربايجان
آخرین پست 26 دی 1391 06:22 ب.ظ بوسیله Adsiz. 11 پاسخ ها.
مناسب چاپ
مرتب سازی:
قبلیقبلی بعدیبعدی
شما مجاز به پاسخ به پست نمی باشید.
مولف پیام ها
ehsan1996کاربر آفلاین می باشد

رتبه: تازه وارد تازه وارد
تعداد پست‌ها:44
--
07 شهریور 1390 10:34 ب.ظ  
در واقع با اين كار ارزشمند چهرهاي قديمي و جديد آذربايجان از ذهن نسل جوان پاك نميشه و هم از آنها هر چند ناچيز قدرداني ميشه.
اينگونه زندگي کنيم :
ساده اما زيبا،
مصمم اما بي خيال،
متواضع اما سربلند،
مهربان اما جدي،
سبز اما بي ريا،
عاشق اما عاقل
ehsan1996کاربر آفلاین می باشد

رتبه: تازه وارد تازه وارد
تعداد پست‌ها:44
--
08 شهریور 1390 10:49 ق.ظ  
(میرزا حسن رشدیه ) به یاد بنیانگذار مدارس نوین در ایران

میرزا حسن رشدیه در محله چرنداب تبریز به دنیا آمد. پدرش حاج میرزا مهدی تبریزی از روحانیون خوشنام تبریز و مادرش سارا، نوه صادق خان شقاقی بودند.میرزا حسن را پس از رسیدن به سن رشد به مکتب خانه فرستادند. در همان ماه های نخست به سبب هوش و فراست بسیار، خلیفه مکتب خانه شد. شیخ مکتب دار، بی سواد و خشن بود، بر شاگردان خود سخت می گرفت و آنان را آزار می داد. شاگردان در مکتب خانه می خواندند:

چهارشنبه کنم فکری / پنجشنبه کنم شادی / جمعه می کنم بازی

ای شنبه ناراضی /پاها فلک اندازی / چوب های آلبالو / پاهای خون آلو

رشدیه که می دید هم شاگردان درس را یاد نمی گیرند و هم شیخ نمی تواند به آن ها بیاموزد، به فکر افتاد تا خود به یاری نوآموزان برخیزد. پس هر روز صبح زودتر به مکتب خانه می آمد و درس را به شاگردان یاد می داد. در جست و جوی راه های نو برای آموزش کودکان ایرانی، این تجربه در آینده برای او بسیار سودمند افتاد.

رشدیه پس از آموختن صرف و نحو و فقه و احکام و عربی و ادبیات، پیشنماز یکی از مسجدهای تبریز شد. آن گاه تصمیم گرفت برای ادامه آموزش به نجف برود، اما با خواندن مقاله ای در روزنامه اختر که شمار ایرانیان با سواد را از هر 1000 نفر، یک نفر ذکر کرده بود، از سفر به نجف چشم پوشیده و به بیروت رفت. در سال 1298 ق./ 1259 ش. در دارالمعلمین آن شهر به فراگرفتن شیوه های نوآموزش پرداخت.



در سال 1300 ق./1261 ش. با هدف بنیان نهادن مدرسه به شیوه نو، بیروت را ترک کرد و به سرزمین عثمانی رفت. از آموزشگاه های نو استانبول، پایتخت امپراطوری عثمانی را برای جایگزین کردن آن به جای روش کهنه آموزش در آموزشگاه های نو، ابداع کرد. سپس به ایروان رفت و در سال 1301 ق./1262 ش. نخستین مدرسه به سبک نو را برای کودکان مسلمان قفقاز بنیاد نهاد و با شیوه الفبای صوتی خود آغاز به آموزش کرد. کتاب وطن دیلی (زبان وطن) را به ترکی چاپ کرد و توانست با روش نو خود، در مدت کوتاهی به نوآموزان خواندن و نوشتن بیاموزد. گفته اند کتاب وطن دیلی او تا سال 1917 – 1918 م. / 1296 – 1297ش. در همه مدرسه های مسلمانان قفقاز و ترکستان کتاب اول ابتدایی بوده است . ناصرالدین شاه در سر راه بازگشت از سفر سوم خود به اروپا، در ایروان ماند و پس از بازدید از مدرسه رشدیه، از او خواست برای بنیادگذاری مدرسه هایی به شیوه نو با او به ایران برود، اما کارشکنی ها و دسیسه های درباریان، نه تنها شاه را از تصمیم خود پشیمان کرد، بلکه سبب شد تا مدرسه رشدیه ایروان بسته شود.

پس از ورود شاه به تهران، با تلاش میانجی گری برخی خیراندیشان و دانش دوستان، رشدیه اجازه یافت به ایران بازگردد و در تبریز مدرسه ای باز کند . درسال های بین 1305 – 1306 ق./1266 – 1267 ش. نخستین مدرسه همگانی عمومی درمحله ششگلان تبریز باز کرد. کار این مدرسه یک سال بیشتر به درازا نکشید . به فتوای پیش نماز محل، مدرسه را بستند دانش آموزان را با چوب و چماق از مدرسه راندند و رشدیه ناچار شد شبانه به مشهد بگریزد. پس از شش ماه دوباره به تبریز بازگشت و برای دومین بار مدرسه را محله بازار باز کرد، اما باز هم دشمنان دانش و نوآوری، بیکار ننشستند. سومین مدرسه در محله چرنداب تبریز نیز کار خود را آغاز کرد و بار دیگر با هجوم کهنه پرستان ویران شد.

رشدیه مدرسه چهارم را در محله نوبر تبریز برای کودکان نیازمند و تهیدست بنیان نهاد. این بار شمار شاگردان از همیشه بیشتر بود. مکتب داران از سرسختی رشدیه به جان آمدند، نزد پدر رشدیه رفتند و به او هشدار دادند برای نجات جان فرزندش رشدیه را از ادامه کار باز دارد. باز هم رشدیه به مشهد رفت. اما اندک زمانی بعد به تبریز بازگشت و پنجمین مدرسه خود را در محله بازار تبریز راه انداخت. شمار فراوان دانش آموزان و استقبال پدران و مادران، این بار کهنه پرستان و تاریک اندیشان را بیش از همیشه خشمگین ساخت . مزدوران آنان به مدرسه ریختند و یکی از دانش آموزان را کشتند.

رشدیه این بار در مشهد مدرسه ای راه انداخت، اما پس از چند ماه مکتب داران سنت گرای مشهد، مدرسه را چپاول کردند و دست رشدیه را شکستند. رشدیه پس از درمان دوباره به تبریز بازگشت و مدرسه ششم را در لیلی آباد باز کرد. کار این مدرسه با پشتیبانی و همراهی مردم سه سال ادامه داشت. در این مدرسه کلاسی نیز برای بزرگسالان باز شد که در مدت 90 ساعت خواندن و نوشتن را به نوآموز می آموخت. پایمردی و نوآوری رشدیه روز به روز بر همراهی مردم با او می آفزود تا آنکه شبی در تاریکی، با شلیک گلوله کهنه پرستان زخمی شد. دیگر هیچ کس یارای آن نداشت که خانه خود را برای مدرسه به او واگذار کند.پس رشدیه با فروش کشتزار خود، به اجازه علمای نجف، مسجد شیخ الاسلام تبریز را به مدرسه تبدیل کرد. در کلاس ها میز و نیمکت و تخته سیاه گذاشت و در میان کلاس ها، زمانی برای تفریح شاگردان در نظر گرفت و چون صدای زنگ مدرسه به صدای ناقوس کلیسا همسان بود و بهانه به دست مخالفان می داد ناچار شد از زنگ زدن در مدرسه چشم پوشی کند. کودکان هنگام استراحت به جای زنگ، این شعر را که خود رشدیه سروده بود، می خواندند:

الا ای غزالان دشت ذکاوت به بیرون روید از برای سیاحت

و برای بازگشت به کلاس می خواندند:

هر آن کو پی علم و دانایی است بداند که وقت صف آرایی است

این مدرسه نیز با یورش تاریک اندیشان بسته شد. درهای آن را با بیل و کلنگ شکستند و با نارنجکی که از باروت و زرنیخ ساخته شده بود، ساختمان مسجد را منفجر کردند. رشدیه بر آن شد تا آرامش دوباره وضعیت تبریز، از ایران خارج شود و برای دیدار طالبوف به قفقاز و سپس به مصر رفت.

پس از آنکه میرزا علی خان امین الدوله، به والی گری آذربایجان انتخاب شد، رشدیه را به تبریز فراخواند و با ایمان به پشتکار و پایمردی و میهن پرستی او دبستان بزرگی در محله ششگلان تبریز بنا نهاد. رشدیه با پشتیبانی و همراهی امین الدوله، کار خود را با خیال آسوده آغاز کرد. به 60 دانش آموز مدرسه کلاه و لباس یکسان پوشاند و به آموزش آنان پرداخت.

وقتی میرزا علی خان امین الدوله به مقام صدارت عظمای ایران رسید، میرزا حسن رشدیه را نیز به تهران فراخواند. رشدیه دوباره در مدرسه به کار مشغول شد. اما برکناری امین الدوله و روی کار آمدن امین السلطان، حقوق او را قطع کردند و پدران و مادران را از فرستادن فرزندان خود به مدرسه بازداشتند. رشدیه برای در امان ماندن از دشمنی مخالفان به قم رفت و تا آخر عمر در آنجا ماند.

میرزا حسن رشدیه روزنامه هایی به نام مکتب و طهران منتشر کرد که در آن ها مردم را به مبارزه با نادانی و خرافه و خودکامگی و استعمار فرا می خواند، اما کار این روزنامه ها هم به زودی، همانند دیگر روزنامه های آزادی خواه به تعطیلی کشید.

از رشدیه 27 جلد کتاب به جای مانده است، که کتاب بدایت التعلیم، و نهایت التعلیم، کفایت التعلیم و صد درس از جمله کتاب های درسی اوست. در دانش دوستی او همین بس که روزی در کلاس درس بی هوش شد، پزشک به بالینش آوردند و چون به هوش آمد، پزشک از او خواست به سبب بیماری از آموزش چشم بپوشد. رشدیه در پاسخ گفت: چه سعادتی بالاتر از اینکه یک معلم در هنگام کار مقدس تدریس و در سر کلاس درس بمیرد مرا در جایی به خاک بسپارید که هر روز شاگردان مدارس از روی گورم بگذرند و روحم شاد شود.

میرزا حسن رشدیه در 97 سالگی در قم درگذشت و روی دوش شاگردان مدرسه های قم در قبرستان نو به خاک سپرده شد

روحش شاد یادش گرامی
اينگونه زندگي کنيم :
ساده اما زيبا،
مصمم اما بي خيال،
متواضع اما سربلند،
مهربان اما جدي،
سبز اما بي ريا،
عاشق اما عاقل
ehsan1996کاربر آفلاین می باشد

رتبه: تازه وارد تازه وارد
تعداد پست‌ها:44
--
08 شهریور 1390 10:50 ق.ظ  
مرحوم صمد بهرنگی

"تعهد اژداهایی است كه گرانبهاترین گنج عالم را پاس میدارد . گنجی كه نامش آزادی و حق حیات ملتها است. این اژدهای پاسدار میباید از دسترس مرگ دور بماند، تا آن گنج عظیم را از دسترس تاراجیان دور بدارد . میباید اژدهایی باشد بی مرگ و بی آتش و بدین سبب باید هزار سرداشته باشد و یك سودا. اما اگر یك سرش باشد و هزار سودا، چون مرگ بر او بتازد، گنج بی پاسدار میماند. صمد ، سری از این هیولا بود و كاش این هیولا از آنگونه سر هزار میداشت ..."

صمد بهرنگی فرزند عزت كه كارگر ساده ای بود در 2 تیر 1318 در محله چرنداب تبریز متولد شد . او فرزند چهارم خانواده بود . 2 برادر و 3 خواهر داشت . در سال 1325 به دبستان 15 بهمن – كه در دوره فرقه دموكرات آذربایجان نامش 21 آذر بود رفت . در 1328 به دبستان جاوید وارد شد. در سال 1331 به دبیرستان تربیت تبریز رفت . در آذر ماه 1332 به دلیل فعالیتها و حرفهایی كه صمد درباره مسائل روز به دوستانش میگفت پدرش را به دبیرستان احضار كردند .

بعد از پایان دوره دبیرستان وارد دانشسرای مقدماتی پسران تبریز شد . در 1335 با كمك و همراهی همكلاسی اش " بهروز دهقانی " روزنامه فكاهی را در دانشسرا منتشر كرد . بعد از پایان دانشسرا به عنوان آموزگار به روستای توفارقان ، ممقان، قد جهان ، گوگان و آخیرجان رفت . در سال 1337 در ضمن تدریس در روستاها به دانشگاه ادبیات تبریز وارد شد و در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به تحصیل پرداخت و دوستی نزدیك با غلامحسین ساعدی پیدا كرد . این در حالی بود كه اداره فرهنگ تبریز به صمد بهرنگی در باره این مسئله كه یا تحصیل در دانشگاه را رها كند و یا تدریس در مدارس روستایی را در غیر این صورت از اداره فرهنگ اخراج خواهد شد ، اخطار داد . در نهایت صمد وقعی به این اخطارها نمیگذارد و به تحصیل و تدریس ادامه میدهد . در 16 اردیبهشت 1340 داستان "تلخون" را با توجه به افسانه های آذربایجان نوشت و با امضاء "ص.قاران گوش" در كتاب هفته در 1342 چاپ شد در 17 آذر 1341 به جرم بیان سخنان ناخوشایند در دفتر دبیرستان و در بین دبیران از دبیرستان اخراج و به دبستان منتقل شد . در 1342 بخشهایی از كتاب "كند و كاو در مسائل تربیتی ایران " در مجله های معلم ، سپاهان و بامشاد منتشر كرد . در تیر ماه همان سال كتاب "پاره پاره"كه مجموعه ای از اشعار شاعران ترك به زبان تركی آذربایجانی و با نام "ص.قاران گوش"منتشر كرد . همچنین در همان سال رئیس اداره فرهنگ تبریز با پرونده سازی ، صمد را به دادگاه كشید ، اما صمد تبرئه شد . در سال 1343 "خرابكار " (داستانهایی از چند نویسینده ترك ) – "كلاغ سیاهه : مامین سیبریاك"و چند داستان دیگر را با همكاری بهروز دهقانی ترجمه كرد .

اولدوز و كلاغها را نوشت و ادبیات شفاهی مردم آذربایجان را در 2 جلد با همكاری بهروز دهقانی گردآوری كرد و چند شعر از شعرای معاصر فارسی را به تركی ترجمه كرد "احمد شاملو، نیما یوشیج، فروغ فرخ زاد ، اخوان ثالث "در همان سال كتاب الفبای تركی آذربایجانی را برای مدارس آذربایجان نوشت . این كتاب به پیشنهاد آل احمد به كمیته مبارزه با بیسوادی فرستاده شد ، اما صمد با تغییراتی كه قرار بود آن كمیته در كتاب ایجاد كند ، با قاطعیت مخالفت كرد و پیشنهاد پول كلان آن كمیته را نپذیرفت و كتاب را پس گرفت .

او بعلت چاپ كتاب "پاره پاره " تحت تعقیب قرار گرفت ، و از سوی دادستانی 105 ارتش یكم تبریز كیفر خواستی صادر شد و او به مدت 6 ماه از خدمت تعلیق شد .

كتاب "انشاء ساده"در 2 جلد برای كودكان دبستان و سال اول راهنمایی را با نام "افشین پرویزی" نوشت . صمد در اول مهر 1344 با همكاری بهروز دهقانی ، غلامحسین فرنود ، رحیم رئیس نیا ، علیرضا ناب دل و مناف فلكی هفته نامه "مهد آزادی " را منتشر كرد ، كه 17 شماره آن تا 18 شهریور 1345 منتشر شد و در نهایت این نشریه توقیف شد . در سال 1345 داستان تلخون را به تركی ترجمه كرد و دفتر دوم "مثل ها و چیستانها " را چاپ كرد . در 1346 "كچل كفتر باز، افسانه محبت و پسرك لبو فروش" را منتشر كرد. در سال 1347 "یك هلو هزار هلو،24 ساعت در خواب و بیداری ،كوراوغلی و كچل حمزه " را نوشت . در مرداد ماه همان سال "ماهی سیاه كوچولو" را چاپ كرد كه كتاب برگزیده كودك در سال1347 شد. همچنین جایزه نمایشگاه بلون ایتالیا و جایزه ی بی ینال براتسلاوای چك و اسلواكی را در سال 1969 دریافت كرد .

در اول شهریور همان سال 4 نفر لباس شخصی به سرپرستی تیمسار بازنشسته عضو ساواك به خانه صمد وارد میشوند و كتاب الفبا را از او میخواهند اما صمد مقاومت میكند ، حتی تیمسار با تهدید و تتمیع نمیتواند كاری بكند. در نهایت در روز 9 شهریور ماه همان سال صمد در رود ارس غرق میشود و جسدش 3 روز بعد در 5 كیلومتری محل در ساحل روستای كلاله پیدا میشود . اسد بهرگنی با كمك كاظم سعادتی جسد او را به تبریز منتقل میكنند و او را در گورستان امامیه به خاك میسپارند . در 1348 مجموعه مقالات صمد بهرنگی به دست یار دیرینش بهروز دهقانی توسط انتشارات شمس تبریز چاپ میشود .

"پیروز كسی نیست كه حتما طبل به نامش كوفته شود و جارچی در كوچه و بازار راه بیافتد و بگوید كه ای مردم بدانید و آگاه باشید كه فلانی فلان جا را فتح كرده ...

پیروز تویی كه كوششت را كرده ای "
اينگونه زندگي کنيم :
ساده اما زيبا،
مصمم اما بي خيال،
متواضع اما سربلند،
مهربان اما جدي،
سبز اما بي ريا،
عاشق اما عاقل
ehsan1996کاربر آفلاین می باشد

رتبه: تازه وارد تازه وارد
تعداد پست‌ها:44
--
08 شهریور 1390 10:53 ق.ظ  
پروفسور محسن هشترودی


محسن هشترودی فرزند شیخ اسماعیل هشترودی در دی ماه 1286 شمسی در تبریز متولد شد و پس از تحصیلات مقدماتی در زادگاهش به تهران آمد و مدارس اقدسیه و دارالفنون را به پایان رسانید.

محسن هشترودی در رشته پزشکی به تحصیل پرداخت ولی وقتی به اروپا رفت رشته ریاضی را انتخاب کرد و از دانشگاه سوربن درجه دکترای دولتی گرفت.

محسن هشترودی پس از مراجعت به ایران به تدریس پرداخت. بدواً رئیس فرهنگ تهران و سپس رئیس دانشگاه تبریز شد و مدتی رئیس دانشکده علوم بود و هزاران شاگرد تربیت کرده است.

دکتر هشترودی در خیلی از مجامع علمی جهان عضویت یافت و به سخنرانی های علمی پرداخت و به تدریج از مفاخر علمی معاصر شد.

پروفسور هشترودی با وجود داشتن همسر و خانواده خوب به علت فوت یک دخترش در جوانی دچار ناراحتی فراوان گردید و اشعاری هم در این زمینه سروده است.

دکتر هشترودی در مدت 69 سال زندگی پر بارش آثار پر ارزشی از خود به یادگار نهاده و درگذشت او در سال ر1355 یک ضایعه بزرگ برای جامعه دانشگاهی ایران و مجامع علمی تلقی شد.
اينگونه زندگي کنيم :
ساده اما زيبا،
مصمم اما بي خيال،
متواضع اما سربلند،
مهربان اما جدي،
سبز اما بي ريا،
عاشق اما عاقل
ehsan1996کاربر آفلاین می باشد

رتبه: تازه وارد تازه وارد
تعداد پست‌ها:44
--
08 شهریور 1390 10:54 ق.ظ  
رسام عربزاده پدر فرش نوین ایران

یکی دیگر از فرزندان خلف و شایسته دیار قهرمان پرور تبریز، استاد رسام عرب زاده است که با نبوغ کم نظیری توانست در زمینه طراحی و بافت قالی ، تحول شگرفی ایجاد کرده و به یاری تجارب گرانقدر و پر بار خود به آفرینش آثاری بدیع پرداخته و هنر فرش را کمال بخشید

زنگی نامه :

سید ابوالفتح زیدی ، مشهور به استاد ابوالفتح رسام عرب زاده ، یکی از چهره های برجسته هنر فرشبافی کشور است. او در سال 1293 شمسی (1914 م) در شهر تبریز به دنیا آمد. پدرش حسین زیدی لطیفی ملقب به سید عرب ، از شاگردان کمال الملک بود که با نقاشی و طراحی فرش امرار معاش می کرد.

رسام از همان کودکی در دامان پدر با طرح و رنگ آشنا شد. دوران کودکی را آنچنان که مرسوم بود در مکتب خانه گذراند و در فضای سرد و مرطوب مکتب قرآن و الفبا را آموخت و بدین منوال سال های اولیه زندگی اش تا هفت سالگی سپری شد

در آن ایام به دلیل گسترش جنگ جهانی و مشکلات نا مطلوب زندگی راهی پایتخت شدند.

با وجود اینکه زبان مادری او ترکی بود و تکلم به فارسی مشکل بود ولی در زمره بهترین شاگردان مدرسه محسوب می شد. پس از مدتی به خاطر نامطلوب بودن شرایط زندگی و کار در تهران ناگزیر به زادگاه خویش باز می گردند.

رسام در یاد آوری شرایط دشوار آن روزها حکایت می کند که روزی نقاشی پدرش را به راحتی به گرو به قرصی نان نستاندند.

پس از بازگشت به تبریز تحصیل را تا کلاس ششم در مدرسه رشدیه تبریز ادامه می دهد

تعطیلات تابستان پیش پدر کار می کرد و چون پدرش به علت حادثه ای شنوایی خود را از دست می دهد به جای او با دیگران سخن می گفت.رسام در آن دوران صبح ها در یک کارگاه قالی بافی به طراحی می پرداخت و بعد از ظهر ها پیش پدر کار می کرد.

در همان دوران رسام در هنرستان تبریز که به سرپرستی رسام ارژنگی تاسیس شده بود در رشته مینیاتور نام نویسی کرد و مرحله جدیدی در زنگی او آغاز شد.

یکی از آرزو های رسام در آن زمان عزیمت به تهران و تحصیل در مدرسه صنایع قدیمیه بود که با تلاشی بسار پول اندوخته و راهی تهران می شود و تا زمان گشایش مدرسه در مغازه کاشی سازی مشغول به کار می شود و در همین مدت ، در مناقصه ای که برای طراحی کاشی های دیوار مجلس پیشنهاد شده بود شرکت کرد و طرح او میان طرح های متعدد شاخص گردیده و برنده می شود

پس از مدتی با وساطت صاحب مغازه به رئیس مدرسه معرفی می شود و پس از قبولی از امتحان ورودی به تحصیل ادامه می دهد.

در همان دوران به نقاشی و خطاطی و مجسمه سازی می پردازد.

در آغاز جنگ جهانی دوم از دلبستگی ها و علایق خود در تهران چشم پوشیده و راهی تبریز می شود

او در اوایل دهه بیست دوباره راهی تهران می شود و در تهران فرش هایش مورد توجه قرار می گیرد لذا در تهران می ماند و مغازه ای در خیابان لاله زار کارگاه قالیبافی او می شود.

استاد عرب زاده طی سالهای مختلف ، نه تنها به کار طراحی و بافت فرش می پرداخت بلکه در اکثر همایش ها و نشست های فرش حضور فعال داشت.

این چهره استثنایی و در خشان هنر و صنعت فرش در بهمن ماه سال 1375 شمسی در سن 82 سالگی درگذشت.

استاد عرب زاده در وصیت نامه هنری خویش استقرار کانون فرش ایران ، تاسیس دانشکده فرش و مرکز تحقیقات فرش ، حمایت مادی و معنوی از قالیبافان و طراحان ، پرهیز از طرح های تقلیدی و دایر نگه داشتن کارگاه قالی بافی او با نظارت دختر هنرمندش را وصیت و سفارش کرده است

بنیاد فرهنگی هنری فرش رسام عربزاده با همکاری شهرداری تهران ( در سال 1373 ) غنچه تولد گشود و استاد نیز 66 قطعه از فرشهای نفیس خود را به پاس احترام این هنر اصیل به ملت ایران هدیه کرده است.
اينگونه زندگي کنيم :
ساده اما زيبا،
مصمم اما بي خيال،
متواضع اما سربلند،
مهربان اما جدي،
سبز اما بي ريا،
عاشق اما عاقل
ehsan1996کاربر آفلاین می باشد

رتبه: تازه وارد تازه وارد
تعداد پست‌ها:44
--
08 شهریور 1390 10:56 ق.ظ  
پروین اعتصامی - Parvin Etesamii


رخشنده اعتصامی متخلص به پروین از بزرگ شاعران خطه ی ادیب پرور آذربایجان به شمار می آید که اشعار وی همواره توجه دوستداران شعر و ادب را به خود جلب کرده است. وی در روز 25 اسفند سال 1285 شمسی در تبریز تولد یافت و از ابتدا زیر نظر پدر دانشمند خود توانست با مضامین اخلاقی و عرفانی آشنا گردد. پدر پروین نقش بسزایی در رشد و بلوغ وی ایفا کرد زیرا که مردی روشنفکر و ادیب بود که به حقوق زنان نیز اهمیت ویژه ای قائل بود.

پروین در کودکی با پدر به تهران آمد. ادبیات فارسی و ادبیات عرب را نزد وی آموخت. وی توانست از محفل دانشمندان و شعرا و نویسندگانی که گرد پدر جمع می شدند بهره های زیادی گیرد. ذوق سرشار و استعداد ذاتی وی از همان اوان کودکی موجبات حیرت و تحسین بزرگان را به همراه داشت. وی برای اولین بار در هشت سالگی با به نظم در آوردن متونی که پدر از زبان های دیگر به فارسی ترجمه می کرد شعر سرودن را آغاز کرد.


در تیر ماه سال 1303 شمسی برابر با ماه 1924 میلادی دوره مدرسه دخترانه آمریکایی را که به سرپرستی خانم میس شولر در ایران اداره می شد با موفقیت به پایان برد و در جشن فراغت از تحصیل خطابه ای با عنوان" زن و تاریخ" ایراد کرد. وی در این خطابه از تحقیر و حقوق پایمال شده ی زنان سخن گفت و از ظلمی که در جامعه ی مرد سالار آن دوران بر زنان وارد می آمد گلایه و شکوه کرد.


پروین در نوزده تیر ماه 1313 با پسر عموی خود ازدواج کرد و چهار ماه پس از عقد به کرمانشاه و خانه شوهر رفت. شوهر پروین از افسران شهربانی بود که هنگام وصلت با او مسولیت رئیس شهربانی در کرمانشاه را بر عهده داشت. اخلاق نظامی او با روح لطیف و آزاده پروین مغایرت داشت. او که در خانه ای سرشار از مظاهر معنوی و ادبی و به دور از هر گونه آلودگی پرورش یافته بود پس از ازدواج ناگهان به خانه ای وارد شد که یک دم از بساط عیش و نوش خالی نبود و طبیعی است همراهی این دو طبع مخالف نمی توانست دوام یابد و سرانجام این ازدواج ناهمگون به جدایی کشید و پروین پس از دو ماه و نیم اقامت در خانه شوهر با گذشتن از کابین طلاق گرفت.

در سال 1314 چاپ اول دیوان پروین اعتصامی، شاعر توانای ایران، به همت پدر ادیب و گرانمایه اش انتشار یافت. پروین مدتی در کتابخانه دانشسرای عالی تهران سمت کتابداری داشت و به کار سرودن اشعار خود نیز ادامه می داد. تا اینکه دست اجل او را در 34 سالگی از جامعه ادبی گرفت. بهرحال در شب 16 فروردین سال 1320 خورشیدی به بیماری حصبه در تهران زندگی را بدرود گفت و پیکر او را به قم بردند و در جوار قبر پدر دانشمندش در مقبره خانوادگی بخاک سپردند.
اينگونه زندگي کنيم :
ساده اما زيبا،
مصمم اما بي خيال،
متواضع اما سربلند،
مهربان اما جدي،
سبز اما بي ريا،
عاشق اما عاقل
saba1996کاربر آفلاین می باشد

رتبه: کاربر ویژه کاربر ویژه
تعداد پست‌ها:405
--
08 شهریور 1390 01:13 ب.ظ  
200 سال بعد خانم نمیدونم دکتر یا مهندس خودم از چهره های خیلی برجسته و مهم آذر بایجان مخصوصا شرقی!
مسوول سایتکاربر آفلاین می باشد

رتبه: کاربر متوسط کاربر متوسط
تعداد پست‌ها:251
--
09 شهریور 1390 10:34 ق.ظ  
آقا احسان سلام
چند روز است که شما اقدام به ارسال پست هایی می کنید که اصطلاحا معروف به پست های کپی پیستی هستند یعنی یک مطلب رو در جایی می بینید و کپی می کنید اینجا درست مثل این چهره های ماندگار آذربایجان. من چند تا از آن ها رو تایید کردم اما دیگر این کار را نخواهم کرد به دو دلیل:
1. اینجا یک تالار گفتمان است برای تبادل نظر اعضاء و مطالبی که شما می فرستید اصلاً با این هدف همخوانی ندارد اگر کسی به این مطالب علاقه داشته باشد با یک جستجوی ساده در اینترنت به آن ها دسترسی پیدا می کند و لازم نیست شما زحمت کپی کردن آن ها را بکشید. ضمناً به شما توصیه می کنم اگر علاقه مند به این کار هستید یک وبلاگ بزنید.
2. من آنقدر وقت ندارم که بخواهم روزی 10 تا 20 مطلب طولانی شما را که با 2 کلیک ساده اینجا گذاشته اید بخوانم و تایید کنم.
A drop of ink may make a million think
MohammaDکاربر آفلاین می باشد

رتبه: کاربر ارشد کاربر ارشد
تعداد پست‌ها:999
--
09 شهریور 1390 12:11 ب.ظ  
bale man ba masule site movafegham
hala bashe eshkal nadare engar ye lahze in agha ehsane ma ro jav gereft ye karayi kard
vali dg fek nakonam tekrar beshe
ILI Tabriz
www.iran-language-institute.rozblog.com
gurabiya@yahoo.com
тŰяķ oğłαиıη κőlgəsεکاربر آفلاین می باشد

رتبه: تازه وارد تازه وارد
تعداد پست‌ها:26
--
20 شهریور 1390 07:41 ب.ظ  

ارسال شده بوسیله mammad در 09 شهريور 1390 12:11 ب.ظ
bale man ba masule site movafegham
hala bashe eshkal nadare engar ye lahze in agha ehsane ma ro jav gereft ye karayi kard
vali dg fek nakonam tekrar beshe


تو فقط حق داری راجب خودت نظر بدی نه دیگران، انگار چی کار کردم که میگه جو گرفته.
life is a road and you are its passengers so , be careful about the value of your times , maybe you wont be in the road tomorrow
MohammaDکاربر آفلاین می باشد

رتبه: کاربر ارشد کاربر ارشد
تعداد پست‌ها:999
--
27 شهریور 1390 09:30 ب.ظ  
ehsan
ok dadash dg hichi nemigam
baba ye chizi migam bekhandim dg
jeddi nagir
ILI Tabriz
www.iran-language-institute.rozblog.com
gurabiya@yahoo.com
Adsizکاربر آفلاین می باشد

رتبه: تازه وارد تازه وارد
تعداد پست‌ها:19
--
26 دی 1391 06:22 ب.ظ  
زندگينامه سردار گمنام خطه ی غيور خيز آذربايجان ، شهيد حميد باکری


شهيد حميد باكري در پاييز سال ۱۳۳۳ "ه.ش" در شهر اروميه ديده به جهان گشود. در سن دو سالگي مادرش را در يك حادثه تصادف از دست داد و با خانوادهاش پيش عمهاش زندگي كرد و در اصل عمهاش نقش مادر را براي او بازي ميكرد.
در دوران مدرسهاش ساواك برادر بزرگترش را به شهادت رساند. به همين علت از جانب پدر براي فعاليتهاي سياسي محدوديت داشت. بعد از اتمام دوره متوسطه به سربازي رفت و در دوران سربازيش بيشتر با حقايق اطراف آشنا شد و بعد از اتمام سربازي به كمك مهدي و يكي ديگر از دوستانش به دانشگاه راه پيدا كرد.
فعاليتهاي انقلابي و مذهبي خود را گسترده كرد. او براي محكمتر كردن پايههاي اعتقاديش و به سبب مشكلاتي كه در ايران برايش به وجود آمده بود تصميم گرفت از كشور خارج شود، ابتدا به تركيه رفت اما با ديدن وضع آن جا و وضع دانشجويان دانشگاههاي تركيه شروع به مكاتبه با پسر دايياش در آلمان كرد. و بالاخره شهر "آخن" پذيراي حميد شد. بعد از مدتي شنيد كه امام خميني(ره) به پاريس تبعيد شدهاند، لذا پس تصميم گرفت كه بدون واسطه صحبتهاي امام را بشنود. او كم كم شروع به حمل اسلحه كرد و سلاحها را تا مرز ايران و تركيه ميآورد و بقيه به عهده مهدي بود.
حميد براي پيروزي انقلاب به ايران آمد و در تظاهرات مردمي شركت ميكرد تا اينكه انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد. بعد از پيروزي حميد به عضويت سپاه پاسداران اروميه درآمد و بعد از مدتي به فرمان امام كه مبني بر تشكيل بسيج بود، مسئول بسيج استان شد و همسرش هم مسئول بسيج خواهران.
كمكم اروميه داشت حال و هواي قبل از پيروزي را فراموش ميكرد و همه چيز رنگ و بوي انقلابي گرفته بود.
در يكي از نماز جمعهها حضرت آيتالله خامنهاي فرمان آزادسازي سنندج از دست ضد انقلابيون و دموكراتها را صادر كردند، حميد هم ۱۵۰ نفر از بچههاي سپاه را براي مقابله با ضد انقلابيون به سنندج برد.
سنندج و مهاباد آزاد شد و حال نوبت بازسازي بود، حميد مسئول كميته برنامه جهاد شد و تصميم بر بازسازي داشت. بعد از اينكه جنگ شروع ميشود حميد بودن درجبههها را به فعاليت پشت ترجيح جبهه ميدهد.
اما حضور حميد در همه جا لازم بود چون نيروي فعال و مخلصي بود. در سال ۶۰ خدا "احسان" را به او داد. پس حال علاوه بر مسئوليتهايش بايد معلم خانواده نيز باشد. پس خانواده را همراه خود به اهواز ميبرد. عملياتها شروع ميشود. حميد در عملياتهاي زيادي شركت ميكنند. از جمله : فتحالمبين، بيتالقمدس، رمضان، والفجر مقدماتي، والفجر چهار، و غيره، اما آخرين عملياتي كه حميد در آن حضور داشت "خيبر" بود. آقا مهدي زنگ زد و حميد را به حضور در جبهه فرمان داد.
حميد هم از خانواده خداحافظي كرد. رفت و حاج مهدي معاونانش را به همه معرفي ميكند. اولي حميد باكري و دومي مرتضي ياغچيان. حميد باكري در حال حفاظت از پل جزيره مجنون از دست عراقيها به شهادت ميرسد و ياغچيان مسئوليت او را به عهده ميگيرد اما چندي بعد او نيز شهيد ميشود اما جزيره مجنون حفظ ميشود.
mr.ehsanm@yahoo.com
شما مجاز به پاسخ به پست نمی باشید.

Active Forums 4.2