یکشنبه 02 دی 1403  | English
خنده بازار بچه های کانون
آخرین پست 11 تیر 1395 06:54 ب.ظ بوسیله ttt...kkk. 7 پاسخ ها.
مناسب چاپ
مرتب سازی:
قبلیقبلی بعدیبعدی
شما مجاز به پاسخ به پست نمی باشید.
مولف پیام ها
رعناکاربر آفلاین می باشد

رتبه: تازه وارد تازه وارد
تعداد پست‌ها:45
--
08 شهریور 1390 02:18 ب.ظ  
سلام گفتم یه موضوع باز کنم تا یکم از این بی حالی در دربیایم هرکس هر مطلب خنده داری که نوشت بقیه که میخونن اگه میخواین نظر هم بدین فقط لطفا مطالب طنز باشند و هیچ گونه بدآموزی هم نداشته باشه


با تشکر :
anarsorkh89.blogfa.com
رعناکاربر آفلاین می باشد

رتبه: تازه وارد تازه وارد
تعداد پست‌ها:45
--
08 شهریور 1390 04:12 ب.ظ  
سلام اولیشو خودم گذاشتم بد نبود

یارو به دوستش میگه چرا کولر نمیخری؟ دوستش میگه: بدرد نمیخوره! اونایی هم که دارن گذاشتن رو پشت بوم!

به یارو میگن چرا دور دهانت مگس جمع میشه؟
میگه : آخه لهجه ام شیرینه!!!



سیل پاکستان که اومد یه نفر پیراهن خودش رو برا کمک فرستاد بعد از سه روز پیراهنشو با یه کارتن تاید پس فرستادند!
anarsorkh89.blogfa.com
saba1996کاربر آفلاین می باشد

رتبه: کاربر ویژه کاربر ویژه
تعداد پست‌ها:405
--
08 شهریور 1390 07:46 ب.ظ  






می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟...گفتند: مردم چه می گویند؟!...


می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!...گفتم: چرا؟... گفت:مردم چه می گویند؟!...

می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟!...بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...




بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند...

می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟...گفت: مردم چه می گویند؟!..

مُردم.

برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!...

از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!... خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند.




حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نیست: مردم چه می گویند؟!... مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، لحظه ای نگران من نیستند.

nazaninکاربر آفلاین می باشد

رتبه: تازه وارد تازه وارد
تعداد پست‌ها:55
--
31 شهریور 1390 04:55 ق.ظ  
صبا جونم خنده دار! این که خیلی فلسفی و غمبولانه بودولی جالب و قشنگ بود
MohammaDکاربر آفلاین می باشد

رتبه: کاربر ارشد کاربر ارشد
تعداد پست‌ها:999
--
31 شهریور 1390 04:17 ب.ظ  
was that really an interesting and funny passage?
It just can make anybody sad
ILI Tabriz
www.iran-language-institute.rozblog.com
gurabiya@yahoo.com
saba1996کاربر آفلاین می باشد

رتبه: کاربر ویژه کاربر ویژه
تعداد پست‌ها:405
--
31 شهریور 1390 07:05 ب.ظ  
آره راست میگی نازنین جان ولی چه میشه کرد گفتم یه چیزی نوشته باشم
ttt...kkkکاربر آفلاین می باشد

رتبه: تازه وارد تازه وارد
تعداد پست‌ها:18
--
11 تیر 1395 06:51 ب.ظ  
سلام این موضوع خیلی خو بود ولی چرا اینقد کم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در طوفان زندگی با خدا بودن بهتر از ناخدا بودن است!!!!
ttt...kkkکاربر آفلاین می باشد

رتبه: تازه وارد تازه وارد
تعداد پست‌ها:18
--
11 تیر 1395 06:54 ب.ظ  
میدونی فرق کسی که از طبقه اول ساختمون پرت میشه پایین با اونی که از طبقه سی ام پرت میشه چیه؟؟؟؟؟؟
اولی میگه: بوووووم ،،،،،، آاااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
دومی میگه: آآآآآآآآآآآآآآآآآآ،،،،،بوووم
در طوفان زندگی با خدا بودن بهتر از ناخدا بودن است!!!!
شما مجاز به پاسخ به پست نمی باشید.

Active Forums 4.2